نگاهت که میکردم، محو تماشا میشدم. تحسینبرانگیز بودی. خودت که یک دنیا، رفتارت هم یه دنیای دیگهای از زیبایی بود.
کارهایی که برای خلق زندگیت کرده بودی و میکردی، هویتی که داشتی، دوستیهای باقدمتی که حتی بعد از ایران رفتنت حفظ کرده بودی، عکسهایی که میگرفتی، حتی نحوه غر زدنت برام زیبا بود.
چرا یادم نمیره؟ چون لابد کسی به اون زیبایی نمیشناسم هنوز. نمیدونم.
وقتی دارم اینو مینویسم دلتنگم ولی غمگین نه. فعلا این فقدان داره منو جوری بزرگ میکنه که لذت میبرم. درد داره ولی لذت بخشه. امیدوارم در جای درستش بتونم کنار کسی باشم و از تماشای هم لذت ببریم، همونقدر که اون برای من تحسینبرانگیزه منم براش باشم.